زیبایی واقعی : قرارگرفتن عکس من روی جلد مجله های مد و لباس اروپایی دیگر برایم یک رویا نبود بلکه یک واقعیت بود. باورکردنی نبود! مشهور شدن به زیبایی، به دست آوردن پول زیاد و سفر به دور دنیا تنها چیزی بود که همیشه آرزویش را داشتم. دیگر مجبور نبودم به سختی از عهده مخارجم بر آیم. حالا میتوانستم در خانه جدیدم در پاریس شام بخورم و به سلامتی شهرت و ثروتم شراب بنوشم. مگر مفهوم زندگی همین نیست؟

این مطلب داستان تحول یکی از مدلینگ های مشهور آمریکایی است. زنی که بواسطه شغلش به ۲۲ کشور جهان سفر کرد و عکسش بر روی مجلات بیشماری قرار گرفت. اما روزی که روی تخت بیمارستان قرارگرفت به هم آنچه برایش تلاش میکرد فکر کرد و تصمیم جدیدی برای زندگی اش گرفت!

عقیده شما درمورد زیبایی چیست؟

زمانی که در سن ۱۹ سالگی کار خود را با کریستین دیور در پاریس آغاز کردم، عقیده من درمورد زیبایی همان چیزی بود که دیگران درباره من فکر میکردند. یعنی اگر دیگران مرا مورد تایید قرار میدادند و به عنوان مدل استخدام میکردند، به این نتیجه میرسیدم که خوشگل و زیبا هستم. این نوع طرز فکر، بسیار خطرناک بود به دلیل اینکه من ارزش و لیاقت شخصی خود را در دستان دیگران و برداشت ذهنی آنها قرار میدادم.

مورد دیگری که در دیدگاه من نسبت به ظاهرم تاثیر میگذاشت، معاشرتهایم بود. من با زیباترین زنان دنیا کار میکردم که در پرفروش ترین مجلات ظاهر میشدند. از آنجاییکه آنها دوستان من بودند، تصور میکردم حتماً من نیز به اندازه آنها زیبا هستم.

مورد سومی که از آن طریق خود را نسبت به زیباییم مطمئن میساختم، جلب مردان بود. چون مردان خوش تیپ، باهوش و موفق زیادی به دنبال من بودند، فکر میکردم که زیبا هستم.

غرور، آفتِ زیبایی

من محبوب بودم و همچنین دوستان زیادی داشتم. هر چه موفقیت من بیشتر میشد اشخاص بیشتری مرا میشناختند، اکنون دیگر دعوت شدن به مهمانی های مختلف و رفتن به هر جایی که میخواستم کار خیلی ساده ای بود. بنابراین بخاطر داشتن دوستان زیاد و رفت و آمدهایم تلاش کردم تا مراقب زیبایی هایم باشم.

در نتیجه من به یک شخص تک بعدی و خودمحور تبدیل شدم و بیشتر وقتم صرف خودم میشد و فقط به خودم اهمیت میدادم. «به من»، «خودم» و «من» سه لغت مورد علاقه ام بود. تمامی زندگی ام بر ظاهرم متمرکز شده بود؛ وزنم، موهایم، لباسهایم و روی هم رفته جذابیتم.

یک بار در ژاپن به مدت دو ماه به عنوان مدل کار کردم. آنجا افرادی را استخدام کرده بودند تا هر روز همه کارهای مرا انجام دهند، حتی بستن بند کفشهایم. وقتی لباس میپوشیدم یک نفر آنجا حاضر بود تا لباس یا کتم را برایم نگه دارد تا آن را بپوشم. این موضوع، خودخواهی و احساس خود بزرگ بینی را در من تقویت کرد.

این مطلب را هم ببینید:   وقتی برندهای مشهور ، لباس عفیفانه تولید میکنند

شروعِ یک تحول

من به کار معتاد شدم. هفته ای هفت روز کار میکردم چون میدانستم هیچ تضمینی وجود ندارد؛ ممکن بود روز بعد بیکار شوم. هر لحظه امکان داشت ظاهرم را از دست بدهم، بنابراین مجبور بودم هر پیشنهاد کاری را قبول کنم. در طول روز در آلمان کار میکردم و عصر همان روز به منظور کار به پاریس پرواز میکردم و صبح روز بعد باز به آلمان میرفتم. میترسیدم که مبادا همه چیز را از دست بدهم پس مجبور بودم به هر قیمتی که شده کارم را حفظ کنم.

نتیجه این بود که من از پا در آمدم و بیمار شدم. یک روز هنگام عکسبرداری بیهوش شدم و زانویم زخمی شد. برای اولین بار در طول حرفه ام بستری شدم و در کارم وقفه ایجاد شد. اگر چه این وقفه تنها به مدت دو هفته به طول میانجامید، اما این بدان معنا بود که من میبایستی تمامی نمایشهای مد را که برای شرکت در آن انتخاب شده بودم از دست میدادم. مجبور بودم چهارده نمایش را لغو کنم و این اتفاق بسیار تلخی برای من بود.

یک روز درحالیکه روی تخت دراز کشیده و بستری بودم بدون اینکه توانایی کار کردن داشته باشم در مورد زندگی ام فکر کردم. درخصوص ارزشها و عقیده خود درباره زیبایی و اینکه در باطن به چگونه شخصی تبدیل شده ام از خود سوال کردم. بعد از ساعت ها تفکر به این نتیجه رسیدم که عقایدم درمورد زیبایی منطقی نیست. بطور مثال من میدانستم که ظاهرم تغییر خواهد کرد. اما برای اینکه مدیر برنامه ام عکس هایم را از فهرست کارهای منتخب خارج نکند، دائماً سعی میکردم تا خودم را در شرایط مناسب نگاه دارم.

هچنین این سوال را از خود پرسیدم که مردم واقعاً چرا نسبت به من جلب میشوند. اگر ظاهرم طور دیگری بود و یا شغل دیگری داشتم و یا اگر پول کمتری داشتم آیا دوست پسرم باز هم مرا به خاطر خودم دوست میداشت؟

این مطلب را هم ببینید: دختران غربی به عفاف روی می آورند

این سوال ها و تردیدها هنگامی که در اوج شهرت کاری خود قرار داشتم مرا متاثر ساخت. من متوجه شدم که دغدغه هایم چقدر سطحی است و به تدریج در درونم احساس خلاء کردم. تمامی موفقیتها و توجهی را که به دست می آوردم قادر نبود آن خلاء را که در درونم احساس میکردم پر کند.

چه اتفاقی افتاده بود؟ چیزهایی که برایم اولویت داشت کجا بودند؟ برای چه کسی و چه چیزی داشتم زندگی میکردم؟

زیبایی-واقعی

خانه ای روی آب!

اینگونه برایم تداعی شد که زندگی خود را بر چیزهایی بنا کرده ام که ایمن نیستند. زندگی ام بر مبنای آنچه فرهنگ جامعه فکر میکرد، آنچه دوست پسرم فکر میکرد و یا چقدر درآمد داشتم و یا اینکه تا چه اندازه محبوب بودم بنا شده بود. متوجه شدم که دارم زندگیم را روی آب بنا میکنم.

این مطلب را هم ببینید:   پوشش عفیفانه ، دغدغه نسل جدید دختران

روزهایی را به خاطر آوردم که در ایالت ایندیانا بودم، جایی که در آنجا بزرگ شده ام. وقتی که یکی از همکلاسی هایم مرا به کنسرتی در کلیسا دعوت کرد، سرود «جستجو برای محبت در مکانهای نادرست» در واقع تا اندازه ای برایم مفید بود. من دعوت همکلاسی ام را پذیرفتم چون نیمی از گروه نوجوانان را پسران تشکیل میدادند، و کلیسا بسیار بزرگ بود بنابراین میدانستم که سرگرمی خوبی خواهد بود. من بر این باور بودم که نیازی به حضور خدا در زندگی ام ندارم. چه فایده ای داشت؟ والدینم در حال جدا شدن بودند. ایمان آنها کمکی به آنها نمیکرد.

در حین کنسرت، علاوه بر موسیقی پیغامی را نیز شنیدم که بر من تاثیر گذاشت. در انتهای کنسرت، نوازندگان به ما گفتند که خبر خوبی دارند که میخواهند ما را نیز در آن شریک کنند. من فکر کردم که میخواهند خبر بستن قرارداد برای فروش اولین آهنگ خود را به ما بدهند و یا چیزی شبیه به این، اما معلوم شد خبری که آنها درباره اش صحبت میکردند این بود که خداوند ما را دوست دارد.

آنها درباره داشتن یک رابطه با خدا از طریق عیسی مسیح با ما صحبت کردند. آن شب دعای کوتاهی کردم و از عیسی خواستم تا گناهان مرا بخشیده و مرا عوض کند. به او گفتم که برای او زندگی خواهم کرد و با زندگی خود به او خدمت خواهم نمود. از او دعوت کردم تا وارد زندگی ام شود و رابطه ای را با من آغاز کند.

در جست و جوی زیبایی واقعی

حالا پس از گذشت سالها در شهر پاریس بودم و آن رویداد مخصوص را به خاطر می آوردم و با خود فکر میکردم که چگونه به چنین نقطه ای در زندگی خود رسیده ام، جایی که زندگی مفهوم واقعی خود را از دست داده است. متوجه شدم که در رابطه خود با خدا غفلت کرده و راه اشتباهی را برگزیده ام. تعجبی نداشت که اینچنین احساس پوچی میکردم! بنابراین از خدا خواستم مرا ببخشد چون برای خودم و تایید دیگران زندگی کرده بودم. به خدا گفتم: «خواهش میکنم مرا عوض کن و به من نشان بده زیبایی واقعی چیست.»

اولین چیزی که خدا به من نشان داد خطر خودبینی بود و سعی کردم با آن مبارزه کنم. در کشور آمریکا سالانه ۲۰ میلیارد دلار برای وسایل آرایشی، ۳۰۰ میلیون دلار برای جراحی های پلاستیک و ۳۳ میلیارد دلار برای محصولات رژیمی هزینه میشود. این ارقام نشان میدهد که ما چقدر پول و وقت خود را برای زیبایی ظاهری صرف میکنیم. خودبینی زیبا نیست.

این مطلب را هم ببینید:   اندر احوالات روسری در ژاپن!

در ارتباط با همین موضوع، عادت داشتم دائماً ظاهر خود را با زنان دیگر مقایسه کنم. حسادت یکی دیگر از مشکلاتی بود که میبایست برای رفع آن تلاش میکردم. باید یاد میگرفتم که احساس امنیت کنم، علیرغم اینکه چه کسی هستم و چه هستم و یا خدا مرا چگونه آفریده است. باید یاد میگرفتم اهمیتی ندارد ظاهرم چگونه است؛ مهم اینست که خدا مرا دوست دارد.

این مطلب را هم ببینید: چگونه حجاب زیبایی داشته باشیم

زیبایی چیست؟ زیبایی، ظاهر فیزیکی نیست بلکه آن چیزی است که درون قلب شماست. زیبایی تواضع است، اگرچه این خصلت در حرفه من طرفداران زیادی ندارد. امنیت و مناعت طبع زیباست. شخصاً خدا را شناختن نیز زیبایی را به همراه دارد، زیرا دانستن اینکه خدا شما را دوست دارد و میپذیرد امنیت و مناعت را در زندگی شما تضمین میکند. به این ترتیب شما را قادر میسازد تا آزادانه خود و کاستیهای خود را بپذیرید.

بدون بخشش خداوند، گناه ما از درون، ما را زشت میسازد و آرامش حقیقی مان را سلب میکند. تمامی علاجهای «پنهان کننده» موجود در جهان نیز نمیتوانند این وضعیت را تغییر دهند. هم خدا و هم دیگران آن را میبینند. زیبایی واقعی درونی زمانی آغاز میشود که خدا در مرکز زندگی ما قرار میگیرد و این زیبایی به تدریج در ظاهر ما نیز نمایان میگردد.

****

آنچه خواندید زیبایی واقعی از دیدگاه یک بانوی مسیحی متحول شده بود. بسیاری از خانم هایی که در دوره نوجوانی و جوانی بسمت مد و استایل گرایش پیدا میکنند، زمانی که درگیر مراقبت و زیباسازی شبانه روزی خود هستند متوجه گذر زمان و از دست لحظه ها برای شروع یک زندگی معنوی و آرامش بخش نیستند. از طرفی جسم ما دائما درحال تغییر است و تلاش برای زیبا باقی ماندن تا زمان محدودی امکان پذیر است. وندی شلیت نویسنده کتاب “انقلاب دختران خوب” در این رابطه مینویسد:

هر زنی دوست دارد جذاب باشد اما اگر ما همه ارزش وجودی خود را وابسته به جذاب جلوه کردن برای دیگران نماییم و آن را به جسم ظاهری خود محدود کنیم، مشکل آشکاری بوجود می آید. چراکه جسم ها به مرور زمان تغییر میکنند. او به نقل از لاکتیا دختر آمریکایی میگوید:  احساس عزت نفس بالا، معلول ظاهر خوب نیست. عزت نفس، در اثر انجام دادن کار درست بوجود می آید. وقتی شما بدانید کارتان درست است بهترین حس به شما دست میدهد حتی اگر مردم شما را از خود برانند و از شما بدگویی کنند!